سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۲

واقعا نمیدونم اگه سربازی اجباری رو بردارن چه جوری میخوان امورات این ارتش بگذره؟
البته اگه سربازا نباشن دیگه نیازی به نگهبانی نیست چون دیگه اونجا که قراره نگهبانی بشه کسی توش نیست.و نظافت هم البته دیگه لازم نیست چون کسی اونجا نیست.
تازه جالبی این تشکیلات عدم کارآمدیش تو این دوره زمونه است. یارو سیستم داده دست سربازاش که بتونن اون ور دیوار رو ببینن ولی ما یه فانوسخه سالم نداریم بدیم سربازه ببنده کمرش.
حالا باید چند ملیون جوون وقت و عمرشونو تلف کنن تو پادگانا که به مملکت دارن خدمت میکنن. حالا اگه بیرون بودن که یه گوشه ای از چرخ این مملکتو میچرخوندن.جدا که باید اسمشو گذاشت خیانت.
پس بنا خدمت نیست.من که یاد بردگی های دوران باستان می اوفتم . یه چیز تو مایه های مصر باستان که الان آدم و عالم تقبیحش میکنن. اون جماعتی که اون زمان واسه ساختن اهرام به کار گرفته شدن با معیارهای اون زمان فرق زیادی با سربازهایی که الان مشغول "همکاری" هستن ندارن. تازه کلی منت هم سر آدم میزارن بعد از انقلاب دیگه " گماشته " وجود نداره.
یه چیز مسخره و احمقانه دیگه هم هست. یادمه چند وقت پیشا که میخواستن خرید خدمتو تعطیل کنن یه بهونه جور کردن که این جریان تبعیض ایجاد کرده(حالا کاری به دلیل اصلیش نداریم). شنونده این حرف هم پیش خودش میگه اینا چه آدمای خوب و عادلی هستن. پیش خودش فکر نمیکنه که بابا این سربازی از فرق سرش تا آخرین بند انگشت پاش تبعیضه. یارو چون پارتی داره میوفته اونجایی که میخواد و هر وقت هم عشقش بکشه با هر سرووضعی که بخواد میره سر سربازی. از اون ترف یارو میوفته یه جایی که حتی عرب هم نیشو اونجا نمیندازه.نمیدونم میتونید فکر کنید چه جاهای فجیعی خیلی از سربازا دارن خدمت(خیانت)میکنن.
حرف واسه گفتن زیاده دلم داره میترکه ولی ....
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه جانم، گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد

يادم امد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتی چند برآن جوی نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آمد تو به من گفتی
از اين عشق حذر كن
لحظه ای چند بر اين آب نظر كن

آب آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی گذران است
باش فردا كه دلت با دگران است

تافراموش كنی چندی از اين شهر سفر كن


با تو گفتم ، حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم

روز اول كه دل من به تمنای تو پرزد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرميدم، نگسستم
باز گفتم كه تو صيادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ، نتوانم

اشكی از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگريخت

اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد

يادم آيد كه دگر از تو جوابی نشنيدم
پای در دامن اندوه كشيدم
نگسستم، نرميدم

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نكنی ديگر از آن كوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم ...


به اونی که خودش میدونه.

چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۲

اینم از مرخصی.
ببینیم بلاخره باید چچی کار کنیم.
نمیدونم چرا تا حالا کسی راجع به سربازی(بردگی مدرن) حرکتی نکرده؟؟؟

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۱

نوشته های شروین واسم خیلی جالبه.
همیشه موقع حرف زدن جسور و بی باکه. اگه بخواد بنویسه اونم تو یه وبلاگ ببین دیگه چی میشه.

شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۱

یکی دو شب دیگه تو تهرانم.
برگشتنم دیگه با خداس.
واااااااااااااااااای بد بخت شدم رفت.
هر چند تو این 10 روز مرخصی فقط وقت تلف کردم