چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۱

واقعا مسخرس همه وبلاگها اين روزا يه جوري زيرو رو شدن. اون از بلاگ سپات اين هم از پرشين بلاگ.
تازه از همه مهم تر اينه كه يه بي پدر مادري پشورد ايميل منو عوض كرده.خدا بگم چيكارش نكنه.

سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۱

از دست دادن دوست خيلي سخته.
دوستايي كه حتي با هاشون فقط سلام عليك داشتي. با هاشون چند بار بيشتر كوه نرفتي. ولي ياد برق چشمهاي هركودوم كه ميوفتي مي بيني يه عالمه اميد ، آرزو و هدف مرده.
ويكتوريا و امير رفتن پرو ،خودشون ميدونستن كجا دارن ميرن ،ولي شايد تو محاسبه توانايي هاشون واسه يه همچين جاي مخوفي اشتباه كرده بودن.
الان مطمئنم همه سراغ كاظم ميرن ، البته نميشه انكار كرد كه كاظم تو برنامه هاش زياد محتاط نيست ، ولي ريشه جريان يه جاي ديگس.
تو اين چند ساله بچه هاي دماوند خيلي سعي كردن بيشتر وارد حيطه فني بشن ولي پشتوانه شون چي و كي بود؟
همشون با عشق ميومدن و بدون كسايي كه پشتشون باشه خودشون كار ميكردن. مي خواسنن ثابت كنن تو كار فني هم چيزي از بقيه كم ندارن.ولي از با تجربه ها كمتر كسي دور و برشون بود. اونهايي كه بايد دست اين جوون ها رو ميگرفتن سرشون جايه ديگه گرم بود.
رسيدن به كار و زندگي رو ميشه اصلي ترينش ديد ولي نه بيشترينش.
عوض دعوا كردن و ادعا كردن وانحصار طلبي و....
شايد الان ويكتوريا سرگرم آماده شدن واسه خواستگاري بود و امير هم تو فكر يه چيز ديگه ،
تو فكر چيزي مال زنده ها.
الان جفتشون ته چاه 18 افتادن ،ديگه حتي نميشه بيرون آوردشون، حتي نميشه همون جا دفنشون كرد.
بايد تيكه تيكه بشن . يا پودر شن.
در هر حال نميدونم ، حس خيلي بدي دارم.
دلم براي جفتشون تنگ شده ،
هرچند ميدونم الان بهشون بد نمي گذره.
...

سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۱

ميدوني چي وقتي از پا افتادي ميچسبه ، وقتي نميدوني چي كار كني، وقتي اميدي نداري، شايد بگي يه دوش آب سرد يا يه مسافرت تنها يا يه بطري ودكا. ويل مي به اين نتيجه رسيدم كه فقط يه دوست خوب ميچسبه.نه كه برات پرت و پلا بگه يا چيزايي تو اين مايه ها ، نه .
باهات حرف بزنه، اونقدر دوستش داشته باشي و اون هم اونقدر دوستت داشته باشه كه هر چي تو دلته رو بخونه ، بهش بگي ، اون هم گوش كنه ، نه مثل بقيه ، يه جور ديگه.
يه جوري كه تو از حرف زدنت منصرف نشي. بعد باهات حرف بزنه، بهت بگه چي كار كني و انرژي بهت بده طوري كه بتوني باهاش كوهو خورد كني.
....