‏نمایش پست‌ها با برچسب عكس. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب عكس. نمایش همه پست‌ها

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۷

طرز ساخت دكلانشور و كابل اتصال به كامپيوتر براي دوربينهاي كانن ديجيتال ربل (EOS 300D, 350D, 400D, 450D, 500D, 550D, 600D, 60D)

بدون دكلانشورهرگز نمي توان عكاسي نجومي كرد. حتي در بسياري از موارد ديگر عكاسي نيز استفاده از دكلانشور ضروري است.
با توجه به همه گير شدن دوربينهاي ديجيتال، منجم ها نيز از اين دوربينها براي عكاسي استفاده مي كنند. دكلانشور اين دوربينها كمي گران قيمت بوده ولي مي توان با ساخت دكلانشور در اين هزينه صرفه جويي كرد. البته كسي كه حداقل حدود يك ميليون تومان هزينه خريد دوربين و تجهيزات كرده، براي خريد دكلانشور نبايد مشكلي داشته باشد، ولي وقتي خودمان مي توانيم بسازيم، چرا بخريم؟
براي كنترل دوربين از طريق كامپيوتر نيز مي توان از كابلي استفاده كرد كه در متن مي توانيد روش ساخت آنرا ببينيد.
متن زير نوشته مايكل كاوينگتون از عكاسان و نويسندگان عكاسي نجومي قديمي و شناخته شده است كه ترجمه شده. متن به دليل زياد شدن دزدي ها و كپي - پيست هاي اينترنتي به شكل PDF غير قابل پرينت منتشر شده.
از اینجا دانلود كنيد.

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

به گِل نشستن در 60 روز

شايد نزديك به 30 سال است كه احداث ميانگذر درياچه اروميه مهمترين خواسته ارموي هاست. از طريق اين را فاصله زماني اروميه تا تبريز از 4 به 2 ساعت تقليل مي يابد. بعد از پلهاي عجيب و غريبي كه سپاهي ها بر روي درياچه زدند و چند روز بيشتر دوام نياورد، احداث پل به مناقصه بين النللي گذاشته شد( طبق شنيده هاي من البته). طرحهاي خارجي ها همه رد شد و پل به شركت صدرا سپرده شد. ناگفته نماند كه امكان ساخت پل كه دو ساحل اصلي درياچه را به هم وصل كند با تكنولوژي ايراني حداقل وجود نداشته و به همين دليل كمترين فاصله بين دو ساحل شن ريزي شده. در اين فاصله 14 كيلومتري توسط شن و سنگ ريزه جاده اي به عرض حدود 10 متر احداث شده كه فقط 1300 متر براي ارتباط بيم دو بخش شمالي و جنوبي درياچه باز گذاشته شده و شركت صدرا بر روي اين 1300 متر مشغول ساخت پل است. در آخرين ديدار احمدي نژاد ( مرداد 85 ) وعده ساخت پل براي سفرهاي نوروزي 86 داده شد مه الا كه در شهريور 87 هستيم هنوز خبري از پل نيست.



ارتباط بين دو سر جاده در اين 1300 متر توسط يدك كشهاي بزرگي كه حدود 20 تا 40 اتومبيل ظرفيت دارند ( هر كدام بنا به اندازه شان ) انجام مي شد. ملت ساعتها صف مي استادند كه با ماشينشان سوار يدك كش شوند و در سوي ديگر پياده شوند.
چند روزي است كه اين يدك كشها هم به گل نشسته اند و اين جاده ارتباطي آبي خاكي بي مصرف مانده. بحث اين كه چه كسي مي تواند در جلوگيري از خشك شدن درياچه اروميه موثر باشد خيلي مهم است.
از هركدام از اهالي اين منطقه كه بپرسيد مي گويد دولت بايد فلا مي كرده و بيسار نمي كرده. بايد فلان كند و بيسار نكند. هيچ كس از خودش نپرسيده خود من چه كار مي توانم بكنم!
اگر بخواهيم مدل غربي را در نظر بگيريم و بر اساس آن كمي پيش برويم تا بعد بتوانيم مدل ايراني را تعريف كنيم بايد انجمن هاي غير دولتي فعال شوند. مردم را از عواقب و پيامدهاي اين اتفاق مرگبار آگاه سازند. آنها را براي اعتراض و تحت فشار گذاشتم حكام محلي و كشوري سازماندهي كند. اصولن آزادي يعني همين كه مردم بتوانند حكام را به مسير مورد نظرشان هدايت كنند. ولي همه ميدانيم كه امكان ندارد اين كارها. تا بجنبي انگ ضد نظام بودن مي خوري و در اروميه هم كه به واقع شهري تا خرخره امنيتي است نابود مي شوي.
راستي، ديشب مستند يوز ايراني را ديديد؟ چطور مردم با چوب و سنگ به جان 2 توله يوز 5 ماه افتادند و كشتندشان؟ فرهنگ و درك ما در همين اندازه است. هرچقدر هم رسانه هايمان در بوق و كرنا كنند كه فرهنگمان بالاست و ملت ايران فهيم است، فايده ندارد.


به گل نشستگان را ببينيد:









قايق هاي كوچك نفرات را در دو سوي جاده جابه جا مي كنند:

یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۷

اسفند 1377

در امتداد اسكن كردم عكسهايم، امروز نگاتيوي را پيدا كردم كه اشكمو در آورد. خاطره اي از يكي از رصدهايم همراه دوستان و معلم هايم در قصر بهرام. آخريم ماه سال 1377، هفته اي مانده به پايان سال. يكي از چيزهايي كه هميشه اندوهناكم مي كنم دور شدن از حال و هواي اون روزهاست. از انرژي و خواستني كه در وجودم بود. البته نسبت به الان. نمي خوام اينو بگم، ولي نمي تونم جلوي خودمو بگيرم. زندگي جاري در شهرستانها دنيا دنيا با تهران متفاوته!


اين عكس خيلي خاطره انگيزه. از چپ، خودم ( علي آزادگان )، ماريا بطحايي ، بابك امين تفرشي ، پژمان نوروزي ، 2نفر بعدي هم خاطرم نيست كيستند! محل عكس يكي از اتاقهاي بام سردر جنوبي قصر بهرام است. دوست داشتم موهايم بلند بود. حدود 1 ماه بعد از اين عكس 29 فرورديم 1378 در رصدخانه طي يك اقدام ناجوانمردانه و شايد از پيش برنامه ريزي شده حنيفا تيموريان با همدستي پژمان موهامو از ته وقتي بسته بودمشون شوخي وخي قيچي كرد! )))))-:

خوابهاي طلايي بعد از يك شب رصد. بهرنگ امين تفرشي.

خواب طلايي بعد از يك شب رصدي. جلوتر از همه، ماريا بطحايي (در خواب طلايي)، بقيه صورتها از راست، حميدرضا گياهي يزدي ، اسم اين خانم رو متاسفانه فراموشش كردم(پس نوشت : صنم عماري)، البته به شدت مي شناسمشون ولي الان اصلن يادم نمياد، محسن ايرجي ، بهرنگ امين تفرشي ، مهدي عسكري ، بابك اخوان.

همه اين سفرهاي چندين سال با ميني بوس مسعود انجام شده. چه ميني بوس خوبي بود.

آگهي دادن هما در NATIONAL GEOGRAPHIC


هما، هواپيمايي ملي ايران. از آرشيو مجلات NATIONAL GEOGRAPHIC پدرم كش رفتم اين مجله رو و صفحه نهم اش رواسكن كردم، شماره مارس 1973، 35درست سال پيش. تبليغ هما در اين مجله هميشه برايم خيال انگيز بوده. احساس مي كنم نشان از ارزش و توانايي هما و البته ايران در آن زمان داشته . نمي دونم اون روزها هم هر كلاغ كون دريده اي به ايران چنگ و دندون نشون ميداد؟ يك روز براي جزاير ابوموسي و تنب، يك روز براي سهم درياي خزر، يك روز اسمگذاري خليج عربي يك روز ....
پس نوشت : دوستي پرسيد كه از كجا معلوم از مجله نشنال باشد اين لينك؟ چون اين مجله در صفحات آگهي خود اسمي از خود را چاپ نمي كند، تنها راه اين است كه از مجله فيلم بگيرم و برايتان لينك كنم. فردا البته!
پس پس نوشت : اين هم فيلم مربوطه.

جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۶

اولين رصد

براي افتتاح رسمي اسكنرم مي خواستم عكسهاي ويژه اي رو اسكن كنم. خيلي بالا پايين گشتم توي عكسهايم كه از كجا شروع كنم. بهترين نقطه براي شروع را نقطه آغاز اين سرگشتگي ديدم. اولين باري كه با نجوم و رصد و كوير و سفر برخورد جدي كردم. ترم دوم دانشگاه. هفتم اردي بهشت ماه 1375 شمسي. گشت رصدي اختروش.
حكايت از آنجا شروع شد كه در پانل دانشگاه تراكت تبليغاتي اين برنامه را ديدم. به همراه دوست و همكلاسي دوران دبيرستانم، شاهرخ شهامت كه در دانشگاه امام حسين تحصيل مي كرد رفتيم دفتر موسسه اختروش براي ثبت نام. طبقه اول منزل علي اسديان بود دفتر موسسه. خود علي اسديان بود و پژمان نوروزي. البته آنزمان نمي شناختمشان و هنگام ثبت نام فقط به خاطر هم دانشگاهي بودن پژمان و شاهرخ گپي بينمان رد و بدل شد. روز حركت به همراه چندين ميني بوس ديگر به سمت قصر بهرام حركت كرديم. هر ميني بوس شخصي به عنوان ليدر داشت. ميني بوس ما فكر مي كنم شخصي به نام شاهرخ بود كه تازه هم مو كاشته بود، يادش به خير.
قبل از رسيدن به قصر بهرام در جاده گم شديم. آنزمان جز چند نفر از ليدرهاي ميني بوسها كَس ديگري آنجا نرفته بود. فكر مي كنم زماني كه بايد از جاده اصلي به راست مي پيچيديم و وارد مسير فرعي قصر بهرام مي شديم، نپيچيده بوديم. خلاصه به كمك چراغهاي ماشيني كه در دور دست به ما علامت مي داد مسير درست را يافتيم. يعني ديدم از پشت سرمان چراغ مي دهند، ماهم برگشتيم و به نحوي بالاخره به قصر بهرام رسيديم.
البته آنزمان من نه مسير را مي شناختم، نه درك درستي از اتفاقات اطرافم داشتم و متحير كوير و سفر و اطرافم بودم. اين كه مي گويم اطراف فقط مناظر طبيعي نيست، بلكه جماعت ساكن در ميني بوسها را هم شامل مي شود. جفت هاي دختر و پسر و فشردگي نشستنشان. و اين كه مي گيم مسير را به موقع نپيچيده بوديم از روي شناخت بعدي است.
شب را به رصد و خواب وگذراندم. هرگز آنشب را فراموش نمي كنم. به ويژه مشتري را از ميان تلسكوپ. سحر شدم و تمام دنيام را تغيير دادم.
هر چند در آن شب به نظر دخترها و پسرها بيشتر از قرار معمول (درست است بگويم به اندازه طبيعي ولي غير معمول در وطنمان) كام گرفته بودند و بعدها فكر مي كنم براي گردانندگان برنامه دردسر درست شد و خيلي ها از گردانندگان و شركت كنندگان براي اداي توضيح احضار شدند. فكر مي كنم جناب مير سليم و دكتر منصوري هم آنشب آنجا حضور داشتند. در طول شب و البته روز بد كه به گشت و گذار در اطراف قصر بهرام گذشت، بيشتر از همه با پورنگ پور حسيني نزديك شدم و دوست.

از آنشب رصدي و در طول رسيدن به قصر بهرام عكسي نگرفتم ولي روز بعد عكس گرفتم(توضيح هر عكس در زيرش)!

از سمت راست: شاهرخ شهامت، خودم، فرهاد باستاني. با فرهاد در همان شب آشنا شدم و ديگر هم هرگز نديدمش.

شاه نشين قصر بهرام(ضلع غربي). نكته جالب اين عكس اين است كه بدون اينكه بشناسمشان حتي، از چند نفر از دوستان خوب آينده ام هم عكس گرفته ام اينجا. مثلن امير حسين ابوالفتح را مي توانيد با كاپشن قرمز نشسته روي لبه سكوي قصر بهرام در حال مطالعه نقشه آسمان پيدا كنيد.

من و فرهاد باستاني و شاهرخ شهامت در مقابل سردر شمالي قصر بهرام. در پس زمينه عكس مي توانيد پورنگ پورحسيني را در كنار همسرش ببينيد.

من در كنار ديواره شرقي قصر بهرام. سايه شاهرخ و فرهاد هم در عكس ديدخ مي شود. عكاس شاهرخ!

سردر جنوبي قصر بهرام همراه برج جنوب شرقي.

راه پله سمت راست (!) دروازه جنوبي.

در مسير حركت از قصر بهرام به سوي كاروانسراي عين الرشيد(پياده)!

سردر ورودي كاروانسراي عين الرشيد(شاهرخ در كنار فرهاد در حال دست تكان دادن)!

من در مقابل سردر شرقي عين الرشيد.

شاهرخ داخل عين الرشيد.

بعد از عين الرشيد به سمت حرمخانه حركت كرديم. در مسير!

علي اسديان راه را نشانمان ميداد. كمي دورتر حرمخانه را مي بينيد و در دوردست دماوند.

علي اسديان به سمت حرمخانه مي رود.

حرمخانه. دو كيلومتري جنوب قصر بهرام.

حوضچه يا آب انبار حرمخانه.

جفت و بست آبراه سنگي كه آب را از چشمه پاي سياه كوه تا قصر بهرام مي رسانده.

همان آبراه ها.

در نوع خود سفر بي نظيري بود. چرا؟ چون در قصر بهرام چلو مرغ به خوردمان دادند! يعني ديگ و پلو و مرغ و آشپز آورده بود اختروش و غداي گرم تازه برايمان پخت. ياد ايام به خير!

اولين عكس نجومي من


اولين عكس نجومي من. با دوربين Minolta SRT101b و با دكلانشور قرضي از اميرحسين ابوالفتح. حوالي پاييز 1375 در پارك جنگلي لويزان، ديافراگم 1.7 و 10 دقيقه نوردهي.